قصه ما مثل شد

جستجو

قصه ما مثل شد

ترتیب نمایش
پر بینندهپر امتیازجدیدترین
روزها
امروزهفته اخیرماه اخیرسال اخیرهمه روزها
جارو به پارو
07':32''
9398 0
جارو به پارو
کانال :
در این داستان حکایت کسی است که در زندگی و در رفتارش با مردم برای هر چیز کوچکی بهانه بگیرد می‌گویند جارو به پارو خورده داستانی از سری داستانهای قصه‌ما مثل شد
دزد و دهل
07':38''
6443 0
دزد و دهل
کانال :
در این داستان قصه کسی است که کاری را اکنون انجام می‌دهد و نتیجه اش را بعد می بیند که می‌گویند فردا صدایش درمی‌آید داستانی از سری داستانهای قصه‌ما مثل شد
مرد شکارچی
06':27''
6908 0
مرد شکارچی
کانال :
روزی و روزگاری شکارچی‌بود که با همسرش در روستایی زندگی می‌کرد اون هر روز صبح اول وقت برای شکار به جنگل و دشت می‌رفت و داستانی از سری داستانهای قصه‌ما مثل شد
مرد بی خبر
06':07''
4587 0
مرد بی خبر
کانال :
روزی و روزگاری در زمانهای قدیم مردی در شهری از مردم دزدی می کرد و بعد هم خود را به بی‌خبری می زد تا اینکه روزی و داستانی از سری داستانهای قصه‌ما مثل شد
پسر آهنگر
07':42''
12444 0
پسر آهنگر
کانال :
روزی و روزگاری در شهری پسری تنبل و بیکار زندگی می‌کرد که صبح تاشب فقط می خورد و می‌خوابید تا اینکه پدرش از این وضعیت او خسته شد و داستانی از سری داستانهای قصه‌ما مثل شد
غذای گربه
06':06''
3822 0
غذای گربه
کانال :
روزی و روزگاری مردی در شهری زندگی می‌کرد روزی برای فروش گلیمی به بازار رفته بود تا با پولش لقمه ای غذا تهیه کند و داستانی از سری داستانهای قصه‌ما مثل شد
شیشه و پنیر
07':33''
5340 0
شیشه و پنیر
کانال :
روزی و روزگاری مردی خسیس بود که به اسم قناعت و صرفه جویی خانواده‌اش را بسیار اذیت می‌کرد و برای داستانی از سری داستانهای قصه‌ما مثل شد
دوغ نسیه
07':21''
6395 0
دوغ نسیه
کانال :
روزی و روزگاری اربابی ثروتمند بود که عادت داشت از این دکان و آن دکان جنس نسیه بگیرد ولی پول و بهایه جنس‌ها را به سختی بپردازد و داستانی از سری داستانهای قصه‌ما مثل شد
خواب خوش
07':46''
4164 0
خواب خوش
کانال :
روزی و روزگاری دوست مردی بدهکار به منزل او رفت تا پیغامی را به او برساند مرد بدهکار در شهر مجاور دوستی داشت که مرد خوب و مهربانی بود و بارها به داد او رسیده بود داستانی از سری داستانهای قصه‌ما مثل شد
فرمان حاکم
06':51''
5796 0
فرمان حاکم
کانال :
روزی روزگاری مردی بود که شغلش کودکشی بود و از این راه نان بخور و نمیری به دست می آورد گذرش به شهری افتاد و در آنجا مشغول کار شد روزی حاکم شهر فرمان داد که
غم جهان
07':55''
4633 0
غم جهان
کانال :
روزی و روزگاری حاکمی که هیچ فرزند و جانشینی نداشت آماده رفتن به دیار باقی شده بود همه درباریان و بزرگان و نوکران اطراف او جمع شده بودند و پرسیدند داستانی از سری داستانهای قصه‌ما مثل شد